جستجو
کودکان، قربانی تحولات خانواده در غرب

این مطلب تهیه و تنظیم شده توسط روابط عمومی بنیاد پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی می‌باشد.

کودکان، قربانی تحولات خانواده در غرب

تحول خانواده در غرب متاثر از سکولاریسم، صنعتی‌شدن،‌ شهری‌شدن،‌ فمینیسم و فردگرایی در متن مدرنیسم و پست مدرنیسم موجب کاهش قدرت اجتماعی و از دست دادن کارکردهای خانواده شد، بالاخص آنکه با روند کنونی نظام سرمایه‌داری، وجود کودکان، به عنوان مانعی در راه کسب موفقیت های مادی والدین تلقی می شود. والدین به جای صرف وقت بیهوده (از نظر خودشان) برای بزرگ کردن کودک، می توانند خودشان را از نظر مادی ارتقا دهند.

خانواده‌ها با چند نوع شغل دست و پنجه نرم می کنند تا زندگی خود را اداره کنند. به نظر می رسد امروزه در غرب کمتر خانواده‌ای است که فرزند را به عنوان هدیه‌ای الهی تلقی کند.

اغلب کارشناسان معتقدند که عناصر اساسی تربیت کارآمد کودک عبارتند از: معاشرت مداوم به همراه تغذیه، حضور مداوم یک یا حتی‌الامکان دو بزرگسالی که به کودک عشق ورزیده و او را درک می‌کنند، به او انگیزه می دهند و او را راهنمایی و محافظت می کنند که عنصر اساسی، دوام محبت و صمیمیت در خانه است.

خانواده های تک والدی در جوامعی که از جریان روشن فکری، بیشترین تأثیر را پذیرفته اند، بسیار رایج است. فمینیست ها به خانواده سنتی حمله کردند، بدون اینکه جایگزین مناسبی برای آن پیشنهاد کنند، بدین طریق روابط خانوادگی تغییر کرد. به ویژه شعار مبارزه با پدرسالاری موجب از بین رفتن اقتدار پدر و در موارد زیادی موجب محروم ماندن خانواده از حضور پدر گردید. مشکلاتی که از عدم حضور پدر در خانه ایجاد می شود فراوان است و در برخی مقالات مربوط به آسیب های خانواده های غربی، بی پدری عامل عمده شمرده شده است.

کودکانی که از حضور پدر محروم هستند، باوجود یک مادر خوب، در کارکردهای روانشناختی شان تحت فشار هستند. روابط پدرـ فرزندی ظاهراً با عزت‌ نفس بالا و عدم افسردگی کودکان در هر دو جنس و در همه سنین، در ارتباط است.

متأسفانه در عصر مدرن پدر و مادرها به طور فزاینده ای در سال های رشد کودکانشان غایب اند. سوئد از کشورهایی است که تا حد زیادی معنای والدینی در آن جا کم-رنگ شده است. به چه دلیل روابط ویژه میان والدین و فرزندان در سوئد در دهه های گذشته از بین رفته است؟ چرا والدینی دوام ندارد؟ چرا عشق والدین به کودکانشان این قدر کم‌رنگ شده است و آنها کودکانشان را درک نمی‌کنند؟ پاسخ به این سوال دشوار است، ولی قدر مسلم این است که والدین به‌طور داوطلبانه و به راحتی از هم جدا می-شوند و کودکان اکثر دوران کودکی را در کنار یکی از والدین خود سپری می کنند و از حلقه گرم و صمیمی خانواده سالم محروم می مانند. در نتیجه محیط اجتماعی تربیت کودکان در سوئد رو به اضمحلال است.

چیزی که اعضای خانواده را در کنار هم حفظ می‌کند و علقه آنها را به هم نزدیکتر می‌نماید، عشق، محبت و صمیمیت به ویژه از طرف والدین است؛ اما امروزه خانواده ها کمتر به فعالیت های خانوادگی می پردازند. به عبارت دیگر کودکان سوئدی ساعات زیادی از حضور والدین محرومند و از طرف دیگر دایره آشنایی شان با افراد دیگر کم است. این امر به خصوص در محیط های شهری درست است. فعالیت های مذهبی والدین با کودکانشان نیز کاهش یافته است.

مطالعات مختلف در اروپا و آمریکا نشان می دهد افسردگی کودکان یا تمایل به خودکشی و بزه کاری که در حال حاضر بسیار رایج است، از ضعف محیطی خانواده نشات می گیرد.

هربرت هندین، روانکاو آمریکایی، نرخ بالای خودکشی در سوئد را با بی‌تفاوتی مادران سوئدی در قبال فرزندانشان مرتبط می داند. مادران سوئدی دوست دارند به جای مراقبت از فرزندانشان به سرکارشان برگردند. آنها در ابراز عاطفه به کودکانشان کوتاهی می کنند، انتظاراتشان از فرزندشان بسیار بالاست، لذا آنها را به استقلال زودرس سوق می دهند.

کودکان سوئدی باید خیلی زود از مادرانشان جدا شده و روی پای خود بایستند و این امر به‌نوبه خود به تضادهای روانی و در نهایت به خودکشی ختم می شود.

در نهایت مطالعات نشان می‌دهد کودکانی که در خانواده های سالم با دو والدین زیستی بزرگ شده اند، در مقایسه با کودکان خانواده های درگیر طلاق، جدایی و غیره، حال و روز خوشی ندارند، احتمال داشتن مشکلات روان شناختی شان کمتر است و کمتر به مشکلات رفتاری دچار می شوند.

کارشناسان معتقدند در واقع حضور والدین زیستی، حضوری سالم و کارآمد در خانواده است که از بسیاری مشکلات جلوگیری می‌کند. برخورداری از یک خانواده منسجم و مهرورز، یکی از عوامل مهم در سلامت و بهروزی کودکان است. امری که به دلیل پیچیده تر شدن روابط انسانی و انسان با صنعت در افق کشورهای پیشرفته تبدیل به آرزویی محال خواهد شد.

منبع ایرنا