جستجو
این شهر مال توست؛ آن را بساز!

این مطلب تهیه و تنظیم شده توسط روابط عمومی بنیاد پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی می‌باشد.

این شهر مال توست؛ آن را بساز!

دیدن یک نیمکت کوچک چوبی جلو خانه‌ای قدیمی در کوچه‌های تو در توی شهر یا تماشای طراوت چند گلدان گل که بیرون در یک خانه جایی حوالی باغچه‌ای در پیاده رو جا خوش کرده‌اند حال آدم را خوش می‌کند. حتی دیدن این خوش‌ذوقی که یک نفر لانه‌های رنگی برای پرندگان شهر روی درختان نصب کرده است، حتماً ذهنت را کمی از تشویش و یکنواختی دور می‌کند. حالا که اراده چند شهروند و همشهری‌ات توانسته شهر را زیباتر کند و تو را سر ذوق بیاورد شاید پیش خودت فکر کنی از دست من چه کاری برمی‌آید برای انتقال این حال خوب به همشهری‌هایم؟

«شهر ما، خانه ما» یکی از معروف ترین شعارها و جملاتی است که در زمینه مدیریت و مشارکت شهری خوانده و شنیده ایم. جمله ای که شاید بدون تعارف، آن را یک تعارف تلقی کرده باشیم اما اینجا چند روایت درباره همشهریانی می خوانیم که شهر و محله هایش را جایی بهتر و دلپذیرتر برای خودشان و بقیه می کنند. در واقع این جمله را باور دارند و شهر را خانه دیگر خودشان می دانند و برای زیبا، آرام و دوست داشتنی تر شدن آن، هر کار که از دستشان بر می آید انجام می دهند. هر هنر و خلاقیتی که دارند را رو می کنند. به تعبیری ذوقی از ذهن و دستشان چکه می کند تا کوچه و خیابان های شهر را برای خودشان و بقیه جذاب تر کنند. نقطه عطف ماجرا هم درست آنجایی است که بعضی هایشان حتی از جیب هزینه و خرج می کنند برای این هنرنمایی. با کمترین هزینه و خلاقیتی ارزشمند دست به کار می شوند و راه را برای خلاقیت دیگران هم باز می کنند. همان شهروندانی که خوب می دانند برای این ذوق و ابتکار البته باید تابع قوانین شهری هم بود و نباید به سلیقه ورزی شخصی تبدیلش کرد.

شهروندانی که تا هستند دعای مردم در حقشان: «خدا خیرش بدهد.» است و روزی که از دنیا رفتند، این طور یادشان می شوند: «یادشان بخیر و روحشان شاد.» اینجا می نویسیم و می خوانیم به این امید و هدف که شاید از دست ما هم کاری بربیاید برای حال خوب دل بقیه. برای روزی که هستیم و روزهایی که نیستیم.

اینجا را ببین، مردی سالمند در کوچه پس کوچه های محله یافت آباد با همان بضاعت و توان محدودی که داشته ملات سیمان درست کرده است. کوچه به کوچه و محله به محله گشته. بعضی جاها هم از او دعوت کرده اند و پیشنهاد داده اند تا سراغ محله آنها هم برود. سالمندی که دوره پیری را با خمودگی اشتباه نگرفته است. با تسلط و هنری که در بنایی داشته، روی جوی ها پل درست کرده به خصوص جاهایی که خبر داشته سالمند ویلچرنشین، نابینا، معلول یا فردی کم توان برای تردد مشکل دارد و یک پل ساندویچی کوچک روی جوی، کارش را آسان می کند و احتمال زمین خوردن را برایش کم. هزینه این کار را هم از خودش پرداخته تا اینکه مردم باخبر شده اند و به نیت مشارکت در این همدلی شهروندی به کمک آمده اند. شعار پیرمرد را ببین، از کلمه کلمه اش محبت می بارد: «به عشق بندگان خدا این کار را می کنم برای خدمت به آنها.»

توی یکی از کوچه پس کوچه های منطقه هفده تهران، خانه شهیدی هست که پدر، یک نیمکت کوچک را جلوی در خانه اش جا داده. کوچه فرعی و جمع و جوری است. از آن کوچه ها که میانبر خوبی برای کوتاه کردن راه و رسیدن از یک محله به محله دیگر به حساب می آید. پدر توی کوچه چند گلدان کوچک هم از نمای دیوار بیرونی خانه و سمت گذر، با چفت و بست محکم آویزان کرده است. صدای پرنده خوش آوازی هم از پشت دیوار یعنی سمت حیاط خانه گوشت را نوازش می دهد، می شنوی. فکر کن نزدیک یک پل زیرگذر ماشین رو که راهت را قطع کرده است، خسته می شوی. می نشینی روی نیمکت. نفسی تازه می کنی. خستگی ها را همان جا زیر پایت جا می گذاری و با حالی که حالا خوش هم شده راهی می شوی برای ادامه مسیر از کنارگذر پلی که بی امان از آن صدای بوق و تردد خودرو می آید. حالا اما دیگر گوش سرت این صداها را نمی شنود و آزار نمی بیند چون گوش دلت پر شده از مهربانی مردی که خستگی ات را با نیمکتی چوبی، چند گلدان گل و آواز پرنده ای گرفته است.

جایی در همین شهر تهران یک نفر نتوانسته نسبت به پرنده های شهر بی تفاوت باشد. اهالی محله را صدا کرده و پیشنهاد داده تا همگی دست بکار شوند برای آشتی دادن کوچه با نغمه ی پرنده ها. با دوباره شهر را به خانه و پناهگاه پرنده ها تبدیل کردن. لانه های رنگارنگ ساده و جالبی را روی تنه درختان جانمایی کرده اند. حالا آن لانه ها شده خانه پرنده ها. از گنجشگ گرفته تا بلبل و دم جنبانک و … حال خوبی است. صبح زود، سمفونی خوش آهنگ پرنده ها پشت پنجره، پشت پرده هر خانه نشسته. کافی است، دستت را دراز کنی، دسته پنجره را بچرخانی و خودت را بین یک صبح بخیر لطیف ودوست داشتنی مهمان ببینی.

یکجایی از همین شهر، جایی حوالی اتوبان شهید محلاتی و محله آهنگ پسر جوانی که از قضا علاقه  مند به سرسبز کردن خانه شان با گل، گلدان، کاشت و برداشت محصولات گلخانه ای هم هست. نشسته و پیش خودش فکر کرده چه طور می تواند حال بقیه را خوب کند؟در این روزهایی که مشکلات اقتصادی ابروهای خیلی هایمان را بهم گرده زده و مشکلاتی که از تورم گرفته تا غیره ممکن است در جامعه ببینیم و کاری کند که دل و دماغمان سر ناسازگاری بگذارد و ناکوک شود، توان مالی اش طوری نیست که بتواند گره همه را باز کند اما یک کار از دستش بر می آید. همیشه دغدغه اش این بوده که بطری های پلاستیکی و بازیافتی معمولاً در کوچه و خیابان رها می شوند و تبدیل به زباله. کمی خلاقیت به خرج داده و با مطالعه چند فوت و فن برای ساخت آبنمای دیواری و تماشای چند کلیپ آموزشی در فضای مجازی، نمای خانه شان را تبدیل کرده به آکواریوم ماهی های گلی. همسایه ها و بقیه که بعد از عید نوروز می مانند با این ماهی ها باید چه کار کنند، به دست او می سپارندشان. خلاصه که کار و بار هنرش گرفته. بعضی رهگذرها دلشان تاب نیاورده که فقط عبور کنند. ایستاده اند، محو تماشا شده اند و بعد زنگ خانه شان را به صدا درآورده اند و گفته اند که: «خدا برایت بسازد که روز ما راساختی!»

توی کوچه پس کوچه های طرشت که راه بروی، همان کوچه هایی که هنوز چندتایی از آن باغ و باغچه های قدیمی این محله باصفا که روزگاری تا چشم کار می کرد، باغ بود و باز هم باغ، اتفاق خوبی برایت می افتد. توی سینی گیلاس، توت، گوجه سبز یا میوه نوبرانه ای را می بینی که روی کاغذی کوچک کنارشان نوشته: «بخور نوش جانت، خدا خودش برکت می دهد!» اینجا صاحب باغی که با فروش محصولاتش امرار معاش می کند و دلش خوش است به پولی که از یک سال باغبانی به واسطه فروش همین نوبرها عایدش می شود، چشمش را روی چند سینی میوه می بندد و  مثل حاج علی که هنوز شیرینی توت سفید باغش زیر دندانت مزه می کند، می گوید: «می ترسم، کسی رد شود هوس کند اما پول نداشته باشد. این سینی مال خداست…»

توی کوچه پس کوچه های شهر به خصوص محله هایی که بافت صنعتی و کارگاهی دارد اگر قدم بزنی، تیغ آفتاب از گرما سرت را بسوزاند و چشم بگردانی شاید یک مغازه پیدا کنی تا نوشیدنی بخری و کم کام تشنه ات را تر کنی و بدنت را خنک اما دریغ از یک مغازه، ارزش کار این همشهری را خوب می فهمی. خیر امواتش، خیر روح بلند اباعبدالله(ع) کاری کرده کارستان. همان مرد جوانی که میراث دار یک کلمن آب شده و کسب و کارش سکه است. همان جوانی که می گوید: «69 سال است این نذر در خاندان ما هست. پدربزرگم بانی شد. مغازه هم نسل به نسل چرخیده و به من رسیده است. هر روز تابستان یکی، دو کلمن آب خنک و لیوان آماده می کنیم تا رهگذرهای تشنه لب بنوشند و یاد سالار شهیدان بیفتند.» چشمانش پر می شود و می گوید: «پدربزرگم می گفت که تشنگی امان امام حسین(ع) را هم برید ما که جای خود داریم. مردم را تشنه نگذارید.»

دیدن کنده و تنه درخت های خشکیده جان آدم را آتش می زند به خصوص اگر آن درخت از چنارهای معروف خیابان ولیعصر(عج) تهران باشد یا آن گذرهای معروف در شهر و محله خودمان که از بچگی هزار بار دیده بودیمشان و زیر سایه شان پیاده روی کرده بودیم. حس غریبی است وقتی عید می شود و درختان زبان باز می کنند به بهاریه آن هم با جوانه ها و شکوفه های رنگارنگ، کهنه درخت های شهر که از بد روزگار حالا غریب و کنده وار باید عمرشان را طی کنند، حسرت بهار و شکوفا شدن به دلشان بماند. شکرخدا اما تا بوده مردم خوش  ذوقی داریم که آدم را حیران می کنند. چند خانم با قطعاتی از قلمکاری گل و مرغ، بافتن شکوفه های کاموایی یا شکوفه های شیشه ای و چسباندن آن روی تنه درخت مرده، آن را دوباره زنده و بهاری می کنند. اینجا درختی از درختی دیگر عقب نمی ماند در مسابقه بهار.

زیبا شدن شهر همیشه هم به زر و زیور دادن به در و دیوار آن نیست. بعضی ها وسط یک نانوایی، یک میوه فروشی، بساط یک دستفروش یا داروخانه حالت را خوب می کنند. اینجا در مهربانترین داروخانه شهر جایی که در فضای مجازی عکسش دست به دست چرخیده و گفته اند که حوالی بلوارکشاورز تهران قرار دارد، مردم مرهم شده اند. این تخته را ببین، غم دل آدم را می شوید و می برد. هرکس، هر قدر در توان داشته کارت کشیده و پول داروی یک بیمار نیازمند را حساب کرده است. اینجا نیازمند، شرمنده نمی رود. یا در آن مغازه فلافل فروشی در محله هفت چنار که اگر گرسنه و بی پول باشی و از قضا هوس فلافل های معروف آن محله هم افتاده باشد به سرت، صاحب مغازه برای ساندویچ مهربانی می پیچد. قبل از تو کسی پولت را پرداخته است.

نکته جالب تر اینکه صاحب مغازه حالا فقط پیک و آشپزهایی را استخدام می کند که اعتیاد را کنار گذاشته اند و دنبال کار می گردند. همان هایی را که اعتیاد را مچاله کرده اند بینی اش را پشت سر اراده شان به خاک مالیده اند. بعضی جاها قبل از جسمت، روحت سیر می شود. حالت خوب می شود برای زندگی در این شهر. کسی چه می داند شاید شهروند خوش ذوق بعدی همین من و تو باشیم که با کاری کوچک و خلاقانه شهر خودمان را می سازیم و قبل از آن حال خوب برای همشهری های عزیزمان.

منبع خبرگزاری فارس